یاشاریاشار، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

یاشار همیشه جاویدان

انگشت سوخته

سلام گلم همیشه خوش باشی این تنها خواسته منه کوچولوی بزرگ مرد من دیروز که داشتم پیرهن باباییو اتو میزدم گیر دادی که برا بابای منه من میخوام اتو کنم باکمک هم اتو کردیم من لباس بابارو بهش دادم پوشیدو رفت توهم تو اتاق بودی شب که بابایی اومد تو طبق معمول از سرو کله بیچاره بالا میرفتی مامانی بابایو بوسید و به تو گفت بابایی گناه داره خسته شده میخواستم کاری کنم که تو عقب نشینی کنی دست از سر بابا برداری توهم رفتی یه گوشه نشستی هی انگشته دستتو بهم نشون میدادی میگفتی ببین گفتم چی شده با نازو غمیش اومدی بغلم گفتی اتو سوزوند ای دادو بیداد آخه تو صبحدستت سوخته حالا میگی؟ به قول بابا لرل هاردی هم اینطور ...
19 خرداد 1392

پدرم سایه تو همیشه رو سر من ومامان باشه

بی تو فردایی ندارم بی تو من با بهار میمیرم بی تو در عطر یاسها میگریم بی تو من با هر برگ پاییزی می افتم بی تو در شیره هر نبات رنج هنوز بودن و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس میکنم بی تو زمین قبرستان پلید وغبار آلودی است که مرا در خود به کینه میفشرد، اب کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند... بی تو سپیده هر صبح لبخند نفرت بار دهان خمیازه ای است بی تو مرگ را پژمردگی را هر لحظه و هر ثانیه تجربه میکنم بی تو من در غربت این سرزمین در سکوت این آسمان در تنهایی این بی کسی نگهبان سکوتم باغ پژمرده پامال زمستانم... باتو من با بهار میرویم با تو در عطر یاسها پخش میشوم د...
19 خرداد 1392

افتخارم این است که مادرم

نفس که می‌کشی، آرام می‌شوم دلت که می‌گیرد گریان آه که می‌کشی، زار می‌زنم؛ لبخند می‌زنی، ذوق می‌کنم ..  ازابتدا جزئی از همیم؛ درد می‌کشم به دنیا می‌آیی . . کودک هستی، هم‌بازی‌ات هستم؛ مدرسه می‌روی، هم‌کلاسی‌ات؛ بزرگ می‌شوی، دوست بی‌کلک ... و بزرگتر که می‌شوی غریبه می‌شوم ،،گاهی ... یادت نرود، من همانم که هم بازی تو بوده‌ام همانقدر کودک همانقدر ساده که هرچه گفته‌ای، باور کرده‌ام من عوض نشده‌ام ... تو بزرگ شده‌ای ... و هرچه بزرگتر، دورتر و هنوز لبخند را بر چهره دارم! من ه...
19 خرداد 1392

زندگی من

  این روزها دقیقه هایم تنها به تماشای عکسی از تو می گذرند که در آن معصومانه ترین لبخند ها را بر لب داری و مرا در مواجهه با چشمان بی مثالت که خیره به ناکجا مانده اند هر لحظه...عاشق تر می کند زندگی ات را بکن یاشار من! آرزوهای خودت را داشته باش تو باشی یا نباشی، همیشه اینجایی نزدیکتر از نفس... در تپش های قلب یک مادر....اگر خوشبخت باشی دیگر چه فرقی می کند کجای دنیاایستاده باشی ؟؟روزی اگر نبودم تنها ارزوی ساده ام این است...زیر لب بگویی  مادر... یادت بخیر .. ...
19 خرداد 1392

نصیحت مادرانه

خوشبخت باش... همانی باش که میخواهی... اگردیگران آنرا دوست ندارند ،بگذار نداشته باشند...   خوشبختی یک انتخاب است زندگی راضی نگه داشتن همه نیست..   ...
19 خرداد 1392

ذهن قشنگت

  خوشگل مامان اینها سی دی هاتو کارتهای دید آموزته که همش روزها باهاشون خودت سرگرم میکنی وکیف سی دی هات تو خوابم از خودت جدا نمیکنی ...
19 خرداد 1392

فدای خوندنت

این آهنگ علی تکتاز رو خیلی دوست داری پریشون دلگیرم از دست خودم که جه حالی بودم دیروز با بابایی رفتی سر کار بابا داشت براسرکشی میرفت تورو با خودش برد وقتی برگشتی  میخوندی پریشون دلگیرم آخه بابایی همش تو ماشین این آهنگهارو گوش میده تو هم بابا برات شده اسطوره علایق بابا مساوی علایق یاشار قربون هردوتون بشم آخه اگه بدونید شما برا ندا چی هستین فدات بشم منم امروز این آهنگو برات گذاشتم الان که دارم اینارو مینویسم تو از شنیدن آهنگ ذوق هی میگی بابا کجاست بگو زود بیاد گوش بده الهی دورت بگردم همیشه هوای بابارو داشته باش اگه عمرمون به دنیا باشه یه روز پیر میشیم ...
18 خرداد 1392

مادر مادر

گفتم مادر! ... گفت: جانم گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چشمانم پسر گلم امیدوارم بتونم اینچنین مادری برات باشم ...
18 خرداد 1392

ببخش گاهی اگر مادر خوبی نیستم

پسرم مرا ببخش به اندازه همه اخم هایی که کردم ، همه لبخند هایی که نزدم به قد صدایی که بلند شد .تو نیامدی که اینها را ببینی  تو هرگز نیامدی،تو دعوت شدی به دنیایی که قرار بود فقط لبخند و نوازش باشد  بی هیچ اخم تلخی. آه پسرم دل کوچک و معصومت که فاصله خنده و گریه را یک نفس میکند از خستگی چه میداند از تنهایی چه میداند از ترس از غم چه میداند ،قرار نبوده تو بدانی تو ببینی .پسرم من قرار بود برای تو یک مادر همیشه شاد باشم تا فقط بخندی  قرار بود شیرین باشم چون تلخی با مذاق کودکانه تو سازگاری ندارد ،قرار بود خسته نشوم و تنهایی را تاب بیاورم فراموش کنم و از یاد ببرم که ...
18 خرداد 1392